Thursday, February 14, 2008

انقلاب فرهنگی




راستش را بخواهی من هم با آنها که میگویند ایران یک انقلاب فرهنگی دیگر لازم دارد کاملا موافقم. منتها تفاوت بین من و آنها که این را میگویند در چیزی است که آنها انقلاب مینامند. اصولا استفاده از نام انقلاب برای اشاره به چیز دیگری که خودش نام دارد و نامش هم اساسا "کودتا" است اصلا کار درستی نیست. پس من با گفته شان موافقم اما با منظورشان مخالف. من معتقدم ما یک انقلاب فرهنگی نیاز داریم. انقلاب از دل مردم بیرون می آید. اگر یک کمی نگاه بکینیم به اینکه چقدر تا یک نفر به نام "محسن نامجو" شروع میکند با صدایی انتقادی سبک جدیدی از موسیقی را ایجاد میکند، خیلی هایمان وقتی میدیا پلیر را اجرا میکنیم بعد از نگاه کردن به لیست خواننده ها باز سراغ نامجو میرویم، آنوقت متوجه میشویم که ما چقدر دلمان انقلاب فرهنگی میخواهد. این دلیلش این نیست که ما جسد فرهنگ 2500 ساله "اسلامی-ایرانی!" خودمان را دوست داریم. دلیلش این است که تغییر میخواهیم. وقتی جای کتابهای داستان مدرن و انتقادی را در شهر کتاب نیاوران از هر کس بپرسی میداند، کتابهایی که حتی توی کشوری مثل کانادا یک نسخه اصلی (نه ترجمه شده) شان در معروف ترین کتاب فروشی هم پیدا نمیشود و به جایش مردم بیشتر کتابهای بدنسازی و ... میخرند معنی اش این است که ما آشفته ایم. معنی اش این است که ما ذهنمان درگیر چیزی است. معنی اش این است که مردم کانادا یا خیلی جاهای دیگر دنیا درگیری های ذهنی ما را ندارد و نیازی به تغییر دادن چیزی ندارند. معنی اش این است که ما بدنبال تغییر هستیم. دلیل اصلی اینکه چرا در کشوری مثل کانادا کسی درگیر مسائلی که ما هستیم نیست به نظر من عمدتا این است که نسل مهاجر به کانادا از اروپا که عمده جمعیت را تشکیل میدهد بعد از انقلاب فرهنگی اروپایی مهاجرت کرده است و به حالتی ایستا رسیده است. ما هنوز در جنب و جوشیم. ما هیچ انقلاب دیگری نیاز نداریم. ما کودتای فرهنگی نیاز نداریم. ما فقط یک انقلاب فرهنگی واقعی نیاز داریم... منتها کسی که مدعی ایجاد تغییر است باید در زمینه خودش به اندازه نامجو هم توانایی داشته باشد هم دانش هم شخصیت منتقد و هم انگیزه... نامجو بارها گفته است که فقط کار خودش را میکند و به این حرفها کاری ندارد. به نظر من این دیدگاه درست است. هر کسی باید آنقدر جرات داشته باشد که جدای از هر چیز کار خودش را بکند کاری که بلد است و خودش را سرکوب نکند. کسی مثل سروش نمونه دیگر فضیه است...

4 comments:

Majid Makki said...

من نفهميدم، سروش نمونه ديگر قضیه است یعنی چی؟

Majid Makki said...

يه چيز ديگه هم بايد بگم، يادم رفت. ;) اينکه مردم کانادا کتاب بدنسازی و ... می خرند يعنی اينکه کانادا يک جامعه مصرف زده است، اين موضوع به هيچ وجه با اشاره به سابقه فرهنگی اروپا قابل توجيه نيست.

Majid Makki said...

يه چيز ديگه هم بگم، ديگه تمومه ;) محسن نامجو خيلی هم نگاه انتقادی اش نتيجه فکر کردن خودش نيست. علاقه اش به جريان فکری که مراد فرهادپور نماينده اش محسوب می شه (اونم فقط يک دوره ای اين علاقه و پيگيری بوده الان بيشتر نگاه ابزاری به اون جريان فکری داره محسن) و دوستی اش با شهريار وقفی پور تو شکل گرفتن اين «نگاه انتقادی» هم بايد در نظر داشت. البته منظورم نگاه انتقادی اش به جريان موسیقی نيست اون چيزی رو می گم که تو محتوی ترانه هاش ديده می شه.

میم. ح. میم. دال said...

سروش نمونه فاصله گرفتن از طرز تفکر سنتیه و طرز تفکر خودش رو به صورت پابلیک! بیان میکنه حالا شاید خیلی هم انقلابی نباشه
--------------------------
کلا منظورم از کتاب بدنسازی کتابهای با محتوای ساده و مربوط به زندگی روزمره بود. این قضیه مصرف گرایی رو قبول دارم اما این بخشی از فرهنگه که به دلایل اقتصادی حکومت رواج داده. من منظورم این نیست که مردم کانادا فرهنگ اروپایی دارند. منظورم این بود که نحوه زندگیشون تا حد زیادی متاثر از تغییرات فرهنگی اروپایی در اون دوره خاص بوده. مسلما چیزهای دیگه هم روی مردم کانادا تاثیر گذار بوده مثلا آب و هوا و این چیزا اما در کل چقدر آدم کانادایی مذهبی سرسخت میتونی پیدا کنی؟ چقدر آدمهای کانادایی از سیاست حرف میزنند؟ کلا از هفت دولت آزادند و کاری به این کارها ندارند این هم ربطی به مصرف گرایی نداره، نگرش ذهنیشون به زندگیه. مثال هم اگر از کانادا زدم دلیلش اینه که من جای دیگه زندگی نکردم و ندیدم وگرنه لزومی نداره کانادا رو مثال بزنیم
-------------------------
درباره نامجو هم خب مثل خیلی های دیگه آدمهای زیادی روش تاثیر گذار بودن مسلما که نامجو احتمالا خیلی بیشتر شناخته شده تا اونها. مهم برای من اینه که یک کار فرهنگی یا هنری میتونه بیش از هر چیز دیگه بطن جامعه رو به خودش جذب کنه و حرف بزنه و پتانسیل دریافتش هم تو ایران زیاده

وقتی به کنسرت کویین یا بیتلز یا پینک فلوید نگاه میکنی جمعیت آنقدر شیفته هستند که صدتا نماز جمعه در مقابلش سوسکه... یا مثلا چرا با اینهمه حرف اضافه و انتقادی که نامجو زده کسی کار زیادی بهش نداره؟ یا مثلا شجریان درسته که حرف انتقادی نمیزنه اما چرا کسی نمیتونه زیاد بهش حرفی بزنه، چون پشتوانه مردمی قوی داره. ما از این مثالها خیلی کم داشتیم هرچی هم که بوده توی ادبیات بوده مثل هدایت و تا حدی شاملو و یه سری دیگه. اما خب کارکرد موزیک بسیار از ادبیات بالاتره با اینکه من خودم شخصا ادبیات رو از موسیقی بیشتر دوست دارم