Monday, February 11, 2008

برهان بی نظمی



اینهمه علت بی معلول. این همه معلول بیعلت. اینهمه نظم بینظم. اینهَ مه بینظمی منظم.

من بخاطر همین چیزها بود که ایمان آوردم!

اینهمه نگاههای بی معنی ریز و درشت. از نگاه چه توقع داری؟ نگاه فقط یک نگاه است. از نگاه خودت بگیر تا نگاه همه. اصل ماجرا آن است که چطور مگر میشود آدم با نگاه بی معنی خودش نگاه های دیگر را بپاید؟ مثل این است که از غلط به نتیجه غلط برسی! و هنوز آنکه از غلط به غلط میرسد به انتفای مقدم کارش درست است... مهم این است که قبول داشته باشی به درست رسیدن بسیار غیر محتمل است. مسلما نمیتوان اثبات کرد! اما من هم نگفتم غیر ممکن گفتم غیر محتمل. برای احتمال هم کافی است به داده های آماری وسیع رجوع کنی. چقدر آدم با ایمان و انگیزه در جنگی جنگیدند و نهایت حاصل جنگشان قدرت هر چه بیشتر دیکتاتوری شد؟ چقدر آدم حرف از انسانیت زدند و بعد به دست خودشان انسانیت را گور کندند؟ تاریخ دفتر شرمساری بشر است. بیش از این مثال لازم نیست! پس بیا قبول کن به نتیجه درست رسیدن محتمل نیست. وقتی نتیجه غلط است تنها راه آنکه کارمان درست باشد این است که به انتفای مقدم آنچه عامل نتیجه شده است غلط باشد و گرنه نمیتوان گفت میلیاردها آدم در طول تاریخ همه از فرض درست شروع کردند و نتیجه غلط گرفتند! آنوقت مجبوریم انسان را محکوم کنیم. محکومیت انسان یعنی محکومیت من و تو. من اصلا دوست ندارم خودم را محکوم کنم به جرم انسان بودن تو را نمیدانم! تنها راه باقی برای من آن است که فرضی که بر پای من و تو امثال ما نهادند تا به نتیجه برسیم غلط باشد. این شاید برای خیلی ها به معنی فرار از مسوولیت به حساب بیاید. اما به هر حال گفتم من دلم نمیخواهد خودم را به جرم انسان بودن محکوم کنم. بیا فرض براین بگذاریم که فرض غلط است و از همه فرض های درست برهیم. بیا به انتفای مقدم درست باشیم...

من به خاطر همین چیزها بود که ایمان آوردم!

6 comments:

Anonymous said...

و لطفی-زاده فازی را آفرید

میم. ح. میم. دال said...

بستگی به انتخاب کاربر دارد اما حتی در فازی هم معمولا خطوط درست و غلط از هم نمیگذرند. میشود میانه روی کرد. منتها من دیدم این است که نتیجه خیلی غلط است

Anonymous said...

در کل دید من اینه که هر رنگی در طیف سیاه تا سفید هستی، باش ...
فردا میتونی اپسیلونی سفیدتر باشی و این در حوزه فردی خیلی سخت نیست.
در حوزه اجتماعی، اوضاع متفاوته ... چون برآیند فکر و رفتار همه، نتیجه رو میسازه.
فعلاً (و شاید هیچ-وقت) در حدی نیستم که بخوام نتیجه اجتماع رو تغییر بدم، "پس" برای نتیجه فعلی اجتماع، "خیلی" غصه نمیخورم.
"پس" "معمولاً" غصه-هایی که میخورم، "سازنده" میشه

میم. ح. میم. دال said...

اول از همه اینکه اگر همه مردم این طیف سفید تا سیاه رو قبول داشتند و با منطق فازی آشنا بودند خب مسئله تا حد زیادی منتفی بود و کسی به خاطر رنگ خاکستری وسط طیف رگ گردن خودش رو باد نمیکرد. من هم که قانون رسمی صادر نکردم توی این پست! که فلان چیز غلطه یا درست. منظور اینه که یه جور دیگه هم میشه فکر کرد و برای اون طرز فکر متفاوت دلیل هم هست
-------------------------------

دو برداشت میشه کرد از حرفت
آیا نمیخواهی نتیجه اجتماع رو تغییر بدی؟

یا معتقدی یک فرد نمیتواند روی اجتماع تاثیر بگذارد؟
--------------------------
در حالت اول خب یک دیدگاه شخصیه و قابل احترام و نمیشود بحث کرد

در حالت دوم مخالفم. بسیاری بوده اند افراد یا گروههای اندک افراد که روی اجتماع تاثیر عمیق گذاشته اند و تاثیرگذاریشان برانگیخته از آشفتگی درونیشان در مواجهه با اجتماع بوده است

نیچه، بیتلز، پینک فلوید... اصولا کاری که کرده اند تلاش در ایجاد تغییر فرهنگی و اعتقادی و باز کردن دریچه ای متفاوت بوده است با دیدگاهی انتقادی. دلیلی وجود ندارد که این دریچه جدید ایده آل است و حتما به جای بهتری میرسد. مهم این است که دریچه ها باز شوند تا چرخ بچرخد
------------------------------

در آخر برای آنکه اعتقاد شدید به سیاه را تا خاکستری پایین بیاوری مجبوری سفید اضافه کنی. برای آنکه سفید را خاکستری کنی باید سیاه اضافه کنی

تز - آنتی تز - سنتز این اعتقاد من است و نه برای تز نه برای آنتی تز نه برای سنتز برای هیچکدام "تقدسی" قائل نیستم. "احترام" شاید اما تقدس نه. انتقاد خاکستری یا به عبارتی "انتقاد سازنده" در دید من ترکیبی است ساخته دست اقتدار گرا و من ترجیح میدهم به جای آن ترکیب "پاچه خواری زیرکانه" را بکار ببرم

Anonymous said...

و اینجا تفاوت دیدگاه معلوم میشود.
غصه-خوردن سازنده به انتفاد سازنده ربطی ندارد!
-------------------------------
ضمناً واضح است که معتقدم فرد میتواند بر اجتماع تاثیر بگذارد.
-------------------------------
حرف آخرم، بی-ارتباط به حرفهایی که بالاتر زدیم، تاثیری هم اگر قرار است گذاشته شود بهتر است بر جامعه ذهن خودم بگذارم تا جامعه-ای متشکل از جامعه ذهن افراد. چرا که معتقدم خوبی و خوشی یا سعادت یا رضایت یا هدف یا هر چیز دیگری که مینامیش و در پی آن هستی و هستم و هستیم، فردیــست و نه جمعی. نهایتاً فردیست. و نهایتاً باید بر جامعه ذهن خودم تاثیر بگذارم. و وقت هم خیلی ندارم.

میم. ح. میم. دال said...

غم اصولا از تضاد یا تفاوت حاصل میشه. تفاوت میان اون چیزی که باید باشه و نیست و انتقاد هم ریشه در همون داره

بدیهی است که آدم اول باید حیطه فردی خودش را در هر امری نگاه کند اما به این معنی نیست که تا زمانی که خودم کامل! نشده ام حرف اجتماعی نمیزنم چون فرد از اجتماع و اجتماع از فرد قابل جدایی پذیر نیستند