این شعر از خواهرم است. این را یکبار در وبلاگم به خودش تقدیم کرده ام! حالا باز هم دوست دارم این را به خواهرم تقدیم کنم...
امیدوارم لایق این برادری باشم...
...............................
...............................
دق مرگ شدم
انگار که زلفانم اتش گرفته باشد
انگار بغض کرده باشم
یا جواب سلامم را نداده باشند
هر اتشی نوید ارامش است
هر بغضی نشانی از شادی
و هر در بسته ای مژده ی ازادی
هیچوقت انقدرها بد نیست
همیشه راه عبوری هست
هیچگاه تنها نیستی
من به اندازه ی تمام کسانی که نفی میکنند تو را می پسندم
هر ترسی اغازه ی قدرتی است
کافی است لمسش کنی
کافی است لبخند بزنی
گاهی اوقات در مغزت را باز بگذاری و چشمانت را ببندی
باد کارش را خوب بلد است
به پاهایت ایمان بیاور و به قلبت
هنوز هم دل کسی برای تو می تپد
که چقدر زیبا نا کاملی
دیگر وقت آن است که با گلها سخن بگویی
اگر گلها حرفهایت را نمی فهمند
لا اقل تنها نگاهت میکنند
بیا من منتظرم تا قدم بعدی را با هم برداریم
بیا همه با هم بخندیم!
بلند بخندیم!
هیچ طوفانی ما را از این بلندی پرت نخواهد کرد
هنوز راههای زیادی نرفته ایم
و شبهای زیادی نخوابیده ایم
از اینجا بلندتر هم هست
خورشید هم هست
بیا از خوشحالی بال در بیاوریم
هنوز کسی ما را به اسم کوچک می خواند
چه کسی می خواهد راه عبورم را ببندد؟
من حالا حالاها خیال مردن ندارم
تازه دارم پرواز یاد می گیرم
تازه عیدی هایم را جمع کرده ام
و تازه مادرم برایم ایه الکرسی خوانده است
من هنوز به حوضی کوچک در یک خانه ی اجاره ای نیاز دارم
و یک مادر بزرگ چاق می خواهم
حوضش هم حتما فواره داشته باشد
هیچگاه نخواستم جز این باشم
و البته نخواستم همین باشم
هنوز صورت خیلی ها به من ارامش می دهد
و خیلی ها دست هم را می گیرند
پیر مردها همه عصا دارند و کت و شلوار می پوشند
خیلی ها زیباند
و من کلی کتاب و عروسک دارم که هیچکس ندارد
انقدر که چشمانم را ببندم و لبخند بزنم
که هنوز انقدرها بد نیست!
که بدتری هم هست!
انگار که زلفانم اتش گرفته باشد
انگار بغض کرده باشم
یا جواب سلامم را نداده باشند
هر اتشی نوید ارامش است
هر بغضی نشانی از شادی
و هر در بسته ای مژده ی ازادی
هیچوقت انقدرها بد نیست
همیشه راه عبوری هست
هیچگاه تنها نیستی
من به اندازه ی تمام کسانی که نفی میکنند تو را می پسندم
هر ترسی اغازه ی قدرتی است
کافی است لمسش کنی
کافی است لبخند بزنی
گاهی اوقات در مغزت را باز بگذاری و چشمانت را ببندی
باد کارش را خوب بلد است
به پاهایت ایمان بیاور و به قلبت
هنوز هم دل کسی برای تو می تپد
که چقدر زیبا نا کاملی
دیگر وقت آن است که با گلها سخن بگویی
اگر گلها حرفهایت را نمی فهمند
لا اقل تنها نگاهت میکنند
بیا من منتظرم تا قدم بعدی را با هم برداریم
بیا همه با هم بخندیم!
بلند بخندیم!
هیچ طوفانی ما را از این بلندی پرت نخواهد کرد
هنوز راههای زیادی نرفته ایم
و شبهای زیادی نخوابیده ایم
از اینجا بلندتر هم هست
خورشید هم هست
بیا از خوشحالی بال در بیاوریم
هنوز کسی ما را به اسم کوچک می خواند
چه کسی می خواهد راه عبورم را ببندد؟
من حالا حالاها خیال مردن ندارم
تازه دارم پرواز یاد می گیرم
تازه عیدی هایم را جمع کرده ام
و تازه مادرم برایم ایه الکرسی خوانده است
من هنوز به حوضی کوچک در یک خانه ی اجاره ای نیاز دارم
و یک مادر بزرگ چاق می خواهم
حوضش هم حتما فواره داشته باشد
هیچگاه نخواستم جز این باشم
و البته نخواستم همین باشم
هنوز صورت خیلی ها به من ارامش می دهد
و خیلی ها دست هم را می گیرند
پیر مردها همه عصا دارند و کت و شلوار می پوشند
خیلی ها زیباند
و من کلی کتاب و عروسک دارم که هیچکس ندارد
انقدر که چشمانم را ببندم و لبخند بزنم
که هنوز انقدرها بد نیست!
که بدتری هم هست!
4 comments:
سراسر اميد
فوق العاده بود
با اينكه كلي خسته بودم ولي خواب رو كلم پروند و بهم انرژي داد
لذت بردم از خوندنش
وقتی دیگه امیدی نیست، وقتی دیگه راه حلی نیست. توجیه رو دوست دارم. امید رو دوست دارم. حد اقل از رخوت و نا امیدی شیرین تره ...
اقا اجازه هست بنده هم اين شعر زيبا رو بزارم تؤ بلاكم؟
fogholade bud!
Post a Comment