زندگی تا امروزش یک جورهایی مثل تعطیلات آخر اسفند، قبل از عید بود. میدانستی هنوز تعطیلی اصلی شروع نشده و چند روز تعطیلی حتی اگر تمام هم میشد حساب نبود چون در حد جایزه بود! خیلی جدی نبود!
از امروزش مثل این است که تعطیلات عید دیگر شروع شده... اندکی هیجان زده ای...
چندین سال بعد میشود روز پنج عید که دوباره اداره ها باز میشود... حس میکنی چند روزی گذشته اما هنوز امیدواری به اینکه نصف بیشترش مانده!
زندگی از روز هشت عید به بعد اندکی زهر مار میشود... چون تشخیص میدهی نصف بیشترش گذشته و توی سرازیری افتاده... اما باز دلت خوش است که چند روزی مانده...
بعد از هشت را هم که دیگر حرفش را نزن...
از امروزش مثل این است که تعطیلات عید دیگر شروع شده... اندکی هیجان زده ای...
چندین سال بعد میشود روز پنج عید که دوباره اداره ها باز میشود... حس میکنی چند روزی گذشته اما هنوز امیدواری به اینکه نصف بیشترش مانده!
زندگی از روز هشت عید به بعد اندکی زهر مار میشود... چون تشخیص میدهی نصف بیشترش گذشته و توی سرازیری افتاده... اما باز دلت خوش است که چند روزی مانده...
بعد از هشت را هم که دیگر حرفش را نزن...
پی نوشت: البته اینها حدس بنده است در مورد وقتی که مواجه میشوی با روزی از زندگی که مثلا متناظر است با هشت عید و اینها! چون حقیر خیلی این چیزها را تجربه نکرده است. مسلما در هر مقطعی آدم از شوک اولیه که خارج شود باقی راه را آسوده تر میرود تا خود مرگ! حالا بذار این بحران بزرگ شدن را ما فعلا رد کنیم... باقی را بعدا تعریف میکنم وقتی اطلاعات دقیقتر داشتم...
3 comments:
سلام
يعني شما الان در مرحله اي هستي كه تازه تعطيلات عيد شروع شده؟يا روز هشت عيد؟
با صحبتهاي شما ميشه اينطور برداشت كرد كه ما كلا در تعطيلات به سر ميبريم يا نه؟
ولي در كل بايد دنبال يه مدلي باشيم كه مدت زهرمارش كمتر باشه
من الان حدودا حس میکنم تعطیلات دیگه داره شروع میشه و از جایزه و این حرفا دیگه خبری نیست... هر روزش که میگذره یه روزه که رفته. به نظرم اصولا کلا همه در تعطیلات به سر میبرند بالاخص ما ایرانیها
محمد جان به نظرم مثال خیلی خوبی زدی. خصوصا اینکه توی عید به اجبار باید به دیدن فامیلها بری. برای اینکه توی این تعطیلات ما اینقدر زیادند کارهایی که باید انجام بدیم و نمیخوایم که هر روز منتظر اینیم که این تعطیلات تموم شه تا شاید یک نفسی بکشیم !!
Post a Comment