Tuesday, April 1, 2008

علف ریزه


خبر از بهار نیست هنوز. از علف ریزه های کوچک روی خاک. که نفهمیدم چرا میرویند هرگز. حتما دلیل کافی برای روییدن دارند. یا شاید برای روییدن دلیل لازم ندارند. حسودی ام میشود. به یک چیز اگر در دنیا. به این علف ریزه های کوچک است. خبر از بهار نیست هنوز. و از علف ریزه های کوچک. سرت را خم میکنی نگاه کنی چه شکلی است. میگوید سلام! من علف ریزه کوچک هستم. تازه چند روز است آمدم! شما خیلی وقت است اینجا هستید...

بعد من میترسم و میروم. فکر میکنم شاید علف ریزه سرنوشتش را نمیداند. دلم نمیخواهد زبان تلخ را بیرون بیاورم و ناامیدش کنم از زندگی. و از آنچه اتفاق خواهد افتاد. علف ریزه های باغچه را که نگو. باغبان میگویدشان علف هرز... و میکشدشان بیرون. تا درخت خرمالو خرمالو بدهد... تا درخت شاتوت شاتوت بدهد. تا علف ریزه جان گل رزهای قشنگ را نگیرد. تا کود و آب برسد به پای درخت انجیر. من اما نه به خرمالو، نه به شاتوت، نه به انجیر. به هیچکدام حسودی نمیکنم. من فقط به علف ریزه حسودی ام میشود. که سرنوشتش را نمیداند. بی دلیل میروید. و سبز است. خبر اما از بهار نیست هنوز و از علف ریزه ها. بهار فقط در خاطرم تصویر مبهمی است. و در خاطرم به علف ریزه ها حسودی میکنم...


پی نوشت: این موقع سال که میشود مرد سرزمینهای سردسیری شروع میکند به خیالبافی. کاش زمستان زودتر میرفت! "فانتای نارنجی خنک در ظهر تابستان داغ" پارسال همین وقتها بود که نوشتم! از مقایسه این دو متن حس جالبی بهم دست نمیده. فکر میکنم از پارسال خیلی خسته ترم!

2 comments:

Anonymous said...

می‌فرماید:

سپیده‌دم اومد و وقت رفتن
حرفی نداریم ما برای گفتن
هر چی که بوده بین ما تموم شد
اینجا برام نیست دیگه جای موندن
...

در فراز دیگری می‌فرماید:

می‌خوام برم نگو که دیوونه‌ای
برای موندن ندارم بونه‌ای
وقت خداحافظیه تو گلوم
حلقه زده بغض غریبونه‌ای

حالا دوباره برو بالا از نو شروع کن به خوندن با لحن مناسب. سعی کن موسیقش رو هم تو ذهنت پخش کنی.

میم. ح. میم. دال said...

اینهمه توجه شما به استاد واقعا جای تقدیر داره
;)