شعر دستمزدی است
دستمزدی از لحظه هایی
لحظه هایی متروکه
که بی خودت میگذرانی
و کشف میکنی
احساسات غریبی را
جایی پایین تر از پوسته زندگی
آنقدر ضخیم است
پوسته ضخیم زندگی!
که چو بشکافی اش
چیزی جز درد بر انگشتانت نمیماند
و جز ترس بر نگاهت
از دیدن روده پیچ در پیچ زندگی!
با دستهای خونی بنویس
"با خون بنویس
که خون جان است
دریافتن خون بیگانه آسان نیست،
از سرسری خوانان بیزارم"
"هیچ صیادی در جوی حقیری
که به گودالی میریزد
مرواریدی صید نخواهد کرد"
"جرات داری؟
بسم الله!"
----------------------
پی نوشت: قرمز از نیچه و سبزها از فروغ است.
2 comments:
که چو بشکافی اش ....
....
....
بنال این قمری کوکو زن افسانه های دور
بنال ای بینوا تمبور
تویی از جفت هم پرواز خود تا جاودان مهجور
بنال ای بینوا تنبور
به سوگ زیر و بم غمنامه های مطربی پر شور
بنال ای بینوا تنبور
به سوگ بی قراری های آن شیدای شهر آشوب
به سوگ آخرین شیدایی شهر غریب عشق
ببیار ای بی قرار،ای بینشان تنبور
ببار ای بی قرار،ای بی نشان تبور
بنال ای بینوا تنبورر...
Post a Comment