Thursday, September 3, 2009

پینگ پنگ

امشب رفتیم Game Room با دوست عزیزی که پینگ پنگ بازی کنیم. میز بازی پر بود و دوتا از برادران محترم بادام داشتند بازی میکردند. یک مقدار نگاه کردم دیدم کارشون انصافا درسته. گفتم آقا میشه بازیتون تموم شد یکیتون با من یه دست بازی کنه... که متوجه شدم انگلیسی خیلی خوب بلد نیستند. به زور به یکیشون فهموندم و اون به چینی به اون یکی گفت و خندیدند و گفتند باشه! خلاصه مدتی گذشت و گفتند بیا بازی کن. به اون که انگلیسیش بهتر بود گفتم با شما؟ گفت نه با اون بازی کن!!! خلاصه دوزاریم افتاد که ما را نهادند مقابل استاد بزرگ... و بازیش خیلی خوب بود مرامی. من توی شش هفت سال اخیر شاید تعداد بازی هایی که کرده بودم به تعداد انگشت های دست نمیرسید واسه همین خیلی ذوق زده بود که دوباره دستم راه بیفته... و دست ما راه افتاد چه راه افتادنی... چهار دست شیرین بهش باختم ولی دست پنجم رو بردم... وسط بازی پرسید تو بچه کجایی؟ گفتم ایران. گفت فکر نمیکردم کسی از ایران اینقدر خوب بازی کنه... گفتم من از پدرم آموختم! خیلی لذت بردم... زندگی کردن توی خوابگاه جالبه! بخصوص خوابگاه های یوبی سی خیلی زنده تر از خوابگاه های کلگری هستند. برای بار اول تجربه کردم بازی مقابل کسی رو که راکت رو مثل مداد دست میگرفت و نه تنها جهت مسخره بازی اینکار رو نمیکرد بلکه بازیش هم به غایت خوب بود...

2 comments:

عليرضا said...

یادش بخیر اولین ورزشی که رفتم سمتش و یادش گرفتم پینگ پنگ بود

Nariman Mani, PhD Computer Engineering said...

dadash khabagh Calagry zendeh nabod...ma zendash mekardim shaba jome. " Family Problem" ro ke yadet narafteh ;)