Wednesday, December 31, 2008

تقدیم به برگ برگ کتاب سیصد صفحه ای تاریخ- دو


گویا خط را سومری ها از گل آفریدند در دوران ما بعد تاریخ. و البته پیش از آن بابلی ها آورده اند که به نوعی خودشان را بروز میدادند اما نوشتن بلد نبودند. پیش از بابلی ها هم آدم ها وجود داشتند اما خبری در دسترس نیست از آنها چون گویا خودشان را اصلا نتوانسته بودند هیچ جوری بروز بدهند! و همه این داستانها هم که میگویند خدا خط را از گل آفرید و یا اینکه داروین از میمون آفرید همه اش کشک کشک است! اصل ماجرا همانی هست که اولش گفتم. در اصل خط را بابلی ها از آدمهای ما قبل تاریخ آموختند که اصلا هم بلد نبودند خودشان را بروز بدهند و بعد سومری ها از بابلی ها. و خدا هم این وسط بجز خلقت داروین که بعد میمون را خلق کرد تا با تکامل خود به انسان تبدیل شود هیچ نقش خاص دیگری نداشت... و گل هم هیچ نقش خاص اصولی و اساسی خاصی نداشت جز آنکه به مصرف سفالگری برسد... حالا بماند که گروهی بر این عقیده اند که نقش های خطی اولیه خود بر لوح گلی نگاشته شده اند. همانها که بابلی ها به سومری ها آموختند و بعد سومری ها از انسانهای ماقبل تاریخ...


پی نوشت 1: تقدیم به برگ برگ کتاب سیصد صفحه ای تاریخ- یک
پی نوشت 2: این شماره جدید ارغوان درباره ساختمان جدید دانشکده چقدر کار قشنگی بود.

Monday, December 29, 2008

ما اینیم

موسیقی بی کلام گوش میکنیم
صدا هم ندارد
موسیقی مدرن
بی کلام بی صدا گوش میکنیم
توی مایه های نوار خالی
سرمان را با افتخار میگیریم بالا
کله کچل افغانی ماچ میکنیم
توی زیرزمین با زنجیر بادبادک هوا میکنیم

Tuesday, December 23, 2008

تجربه جدید

امروز به یک تجربه جدید دست یافتم. و اونهم همانا برگه صحیح کردن از صبح تا شب با مشمنمنان در یک اتاق بود. و اصولا جالب اینه که اصلا خیلی هم بد نگذشت. در میانه روز جهت رفع خستگی مشمنمنان روش درست کردن قهوه اسپرسو با دستگاه مکانیکی را به من یاد داد. و طبق عادت معمول خودش که همه سوراخ سمبه های یک چیز را باید در بیاورد، تمام سوراخ سمبه های دستگاه را به من آموخت که به چه درد میخورند. و بعد هم مجبورم کرد همونجا تحت نظارت خودش یکبار اسپرسو برای خودم درست کنم. قهوه را هم بسیار تلخ و قوی و زهر مار میخورد استاد. بعدش هم خاطرات دوران کودکی اش را تعریف کرد که مادرش چطوری شبها قهوه آسیاب میکرده و هر روز صبح قهوه تازه میخورده اند. یک خاطره خیلی خفن هم تعریف کرد و آن اینکه یکبار یک دانشجوی سال چهارم علوم کامپیوتر سر کلاس ازش پرسیده یک بایت کلا چقدر است! و کلی هم خندید و این خاطره یکباره یادش آمد بی مقدمه نمی دونم چرا! و وسط نمره دادن همش نگران بود که نکنه اونایی که سوال دو شون رو نمره دادیم با اونایی که سوال سه شون رو نمره دادیم قاطی بشن و هی از من میپرسید. و من نقشه کل سوالهای نمره داده شده و نشده روی میز رو حفظ کرده بودم و هی بهش میگفتم چی به چیه. نهایتش من خیلی هم بد بهم نگذشت. با مشمنمنان هم میشه حال کرد تا حدودی!

Monday, December 22, 2008

از کرامات شیخ ما

شیخ ما، منظورم همین استاد جدید آقای مشنمنان است، هرچی درس گلاب ما گفته بودیم میخوایم بگیریم ترم بعد که یکم نفس بکشیم را با صراحت تمام رد فرمودند. شیخ ما ما را موظف ساختند در مورد سه درس در دانشکده تحقیق کنیم و ببینیم اینا چین و جای همه خالی یکی از اون درسا ماشین لرنینگ دو هست! به شیخمان گفتیم که این ماشین لرنینگ دو به خدا همش فرمول و اثبات است به درد ما نمیخوره. شیخ ما برافروخته بشد و فرمود چیییییی؟ این دیگه چه نوع دسکریپشن درسی هست که تو میدی آخه؟ فرمول و اثباته یعنی چه؟ خب باشه... ببین محتوای درس چیه! خلاصه نه اینکه شیخ ما بد بگوید اما مگر قرار است هر درسی محتوایش خوب بود من بگیرم؟ ای شیخ! شیخ ما الان ساعت دوازده شب است ایمیل فرموده اند کلید امتحان فاینال را. در ایمیل خود فرموده اند هول هولی نوشته ام و خیلی با دقت بخوان و کانفرم کن کلید را که فردا ساعت نه صبح که آمدی با هم برگه صحیح کنیم. ایمیل شیخ را ساعت دوازده شب شما اگر خواندید من هم خواندم! من هر شب راس ساعت نه میخوابم و اصلا و ابدا تا ساعت دو فیفا بازی نمیکنم. فردا صبح هم کی به کیه! فعلا...

Thursday, December 18, 2008

رگباری


عاقبت یک روز زیر رگبار
تخت خوابم را پهن میکنم
رهگذر اگر پرسید چرا گریه میکنید،
میگویم گریه نیست، آب باران است!
پرسید چرا چشمهایتان سرخ است،
میگویم از بی خوابی است!
پرسید چرا نمیخوابید،
میگویم رگبار نمیگذارد!
پرسید چرا خانه نمیروید،
میگویم خانه ام را رگبار شست،
من اما بودنم شسته نمیشود!


پی نوشت: یکی از فرقهای این دانشگاه جدید این است که وقتی یک چیزی ارائه میکنی و دوتا سوال هست که نگرانی نکند ملت آنها را بپرسند، دقیقا ملت همان دوتا را میپرسند!!!

Tuesday, December 16, 2008

تموم شد


آره لوتی! درست فهمیدی... این ترم تموم شد، حکایت اما همچنان باقی است. ماشین لرنینگ تموم شد! تازه سرم خلوت شده. حالا وقت اگه گفتی وقت چیه... وقت هزار قصه شبه... که تا صبح میخوام فیفا بازی کنم ده تا تورنومنت اینقدر تا آرژانتین بالاخره قهرمان بشه... آره لوتی! یوهوووووووووووووو! ترم تموم شد :دی


پی نوشت: این خل وضعی را بر من ببخشایید ای کسانی که ایمان آوردید. خیلی تحت فشار بودم! خیلی!

Saturday, December 13, 2008


کسی که درد را زندگی میکند به این سادگی ها دردش نمیگیرد!
(میم ح میم دال)


پی نوشت بیربط: بخشهایی از نامه بسیج دانشجویی شیراز به دفتر خط خطی اشاره داشت! :دی
شهید مطهری می فرمایند: دنیا دارای دو مدرسه است. مدرسه حق و مدرسه باطل. مدرسه اسلام و مدرسه ضد اسلام. مدرسه شهادت و مدرسه ضد شهادت. مدرسه ولی فقیه و مدرسه ضدولایت فقیه. خط خود را مشخص کنید. در کدام مدرسه هستید؟ حتی جرج بوش هم این مساله را فهمیده بود و می گفت یا با مایید و یا بر علیه ما! خط شما کجاست؟ به خدا آن خطی که شما از آن دم می زنید در هیچ دفتر خط خطی دیده نمی شود. به خدا که آن آرمانهایی که امام داشت و آن صحبت هایی که درباره ی ولایت مطلقه ی فقیه و استبداد زدایی ان از کشور می فرمودند این ها نبود.

اینجانب در همینجا اعلام میدارم آن خطی که آنها ازش دم میزنند در این دفتر خطخطی هم دیده نمیشود!

Thursday, December 11, 2008

دیوانه تر

دیشب میان همه خستگی ها دفتر نوشته های ماقبل تاریخ (دوران دبیرستان) را درآوردم شروع کردم به خواندن... از اینکه چند وقت پیش اینجا ادعای دیوانگی کرده بودم شرمنده ام! من در سلامت و صحت عقلی کامل به سر میبرم! آنوقتها واقعا دیوانه بودم!

Monday, December 8, 2008

...و آنگاه چندین بار


و آنگاه در چندین صور دمیده شد
ترانه ها همه از خواب برخاستند
و هویت سرایندگانشان را انکار کردند
و ترانه سرایان عرق سرد پیشانیشان را پاک
خداوند با لبخند موزیانه ای اطراف را نگاه کرد
چکش عدالت را بر میز کوبید
و گفت: برای امروز کافی است،
فردا هیتلر را محاکمه میکنیم!

Thursday, December 4, 2008

Truth or Facts? Machine Learning Approach!




The truth wasn’t Gaussian either! Or maybe Gaussian wasn’t the truth... I don’t know! Anyways, Machine Learning is no “Magic Bullet” but it’s a way of guessing the truth behind the observed facts... (M.H.M.D)
--------------------------------------------------------------

این درس Machine Learning بالاخره قراره ده روز دیگه تموم بشه چه ما بخوایم و چه نخوایم! این برادر کوین مورفی که استاد درسه گاهی وقتها البته به زبان علمی جملات فلسفی خیلی باحالی میگه. یا شاید کلا ذات این درس چون به یادگیری و این حرفها مربوط میشه یه کمی فلسفیه. اصولا معروفترین تابع توزیع احتمالی که همیشه استفاده میشه تابع Gaussian هست به دلایل مختلف از جمله اینکه از همه کار کردن باهاش راحت تره! بعد از مدتی اینقدر از این تابع استفاده میکنی که دیگه یادت میره میشه از چیزهای دیگر هم استفاده کرد... یکی از جملات قصاری که میگه و من خیلی باهاش حال میکنم اینه:

Prof: We don’t know the truth, the truth is not Gaussian. But we assume it is.

این البته حالا همچین جمله قصار نیست ها اما وقتی اینو میگه ابروهاشو یه جوری میندازه بالا که آدم حس میکنه استاد خیلی دلش میخواست حقیقت رو بدونه اما نمیدونه و میدونه که هیچ راهی برای فهمیدنش وجود نداره! امروز یکی از بچه ها یه پروژه انجام داده بود که روی یه سری داده آسون درپیت کار نمیکرد بعد رفته بود روی یه سری داده خفن اجرا کرده بود میگفت اینا نتایجیه که من گرفتم و این بود جملاتی که بین کوین و ایشون رد و بدل شد:

Student: Here are my results on Cancer datasets.
Prof: Your model doesn’t work on the simple dataset! How did you get the results on complex ones?
Student: But I still get some results!
Prof: What do you mean some results? Whatever you do, you get some results!


یکبار دیگه هم سر کلاس یکی از بچه ها در یکی از جلسات آخر پرسید استاد آیا این چیزایی که شما میگی بر اساس ریاضیات هست؟ یا همینجوریه! عکس العمل استاد بسیار جالب بود. این هم جملات رد و بدل شده:


Prof: So, we put a Gaussian here and a Gaussian there and finally the mix of Gaussians is like that...
Student: Sorry, but are these based on Mathematics? Or we just arbitrarily decide where the Gaussians are?
Prof: No, we just decide where the Gaussians are!!!
Student: Oh! OK... thanks!

[Few seconds of silence]

Prof (yelling at the student): OF COURSE IT’S MATHEMATICS!!!

خلاصه این از اون کلاسهایی بود که جدای از نمره ای که ازش بگیرم و اینکه کلا خیلی خیلی خیلی غر زدم دربارش ولی پشیمون نیستم از گرفتنش. یه چیز دیگه هم که امروز گفت و دیگه انصافا خیلی جمله قصار بود این بود:


Prof: I think some of you still don’t believe in probability!

نهایتا امروز داشتم راه میرفتم در حالی که سرم شدید درد میکرد با خودم فکر میکردم اگه یه روز قرار شد یه کتاب Machine Learning بنویسم چه جمله ای بذارم اول کتاب که حال بده. میدونم اصولا درجه توهم خیلی بالاس! و کاملا واقفم که من که تو خوندن کتاب بقیه موندم چطوری قراره کتاب بنویسم! حالا اینا به کنار... آرزو که بر جوانان عیب نیست! داشت فکر میکردم چی بنویسم و با استفاده از جملات قصار استاد به اون نتیجه ای رسیدم که اول متن خوندید!

پی نوشت1: احساس میکنم واقعا دارم به علم علاقه مند میشم! خاک بر سرم کنن!
پی نوشت2: این کنار اینو گذاشتم که رای بدین ها! حتی شما دوست عزیز... بله خود شما دوست عزیز که رفتی سرچ کردی "شیعه و سنی" یا "پینگ پنگ" یا "اسکواش" یا "شاهنامه" یا استغفرا... یه چیز دیگه! نظرات آماری انسانها برای شخص من مهم است! چند بار باید اینو بگم!