Tuesday, September 30, 2008


سر هر کوه رسولی دیدند، ابر انکار به دوش آوردند
باد را نازل کردیم تا کلاه از سرشان بردارد! (سوره تماشا، سهراب)


دیدن فاجعه پیش از وقوع آن
خبر کردن دیگران
پاسخ: بی توجهی، تمسخر، تهمت، توهین!
وقوع فاجعه
حسرت فرصت های از دست رفته
دست و پا زدن دیگران
فراموشی دیگران
دیدن فاجعه بعدی پیش از وقوع
خبر کردن دیگران
پاسخ: ...

زندگی برای آنهایی که بیشتر از سایرین میفهمند اینگونه میگذرد. فرقی نمیکند چه چیزی را بیشتر میفهمند. اقتصاد، اجتماع، سیاست ... چه کسی میگوید ریاضی از زندگی جداست یا زندگی ریاضی نیست؟ چه کسی حساب علم را از زندگی جدا میکند؟
گاهی وقتها هم فرقی نمی کند کجای دنیا باشد...
ایران یا آمریکا...
این حاکم احمق یا آن حاکم احمق...
هرگز دست کم نباید گرفت توان حماقت بشری را... هیچ کجای دنیا...


پی نوشت1: سوره تماشا

Tuesday, September 16, 2008

هنوز خیلی مونده


هیچ میدونستی لوتی که هنوز هزار شب مونده به آخر هزارقصه شب؟
این فرق میکنه با قصه هزار و یک شب، فرق میکنه با هزارتا قصه که یه شب گفته بشه و فرق میکنه با هزارتا قصه که هزارشب گفته بشه... نه این فقط یه قصه است که یک شب گفته میشه. قصه اما قصه هزار تا شبه...
اسمش اگه هزارقصه شبه واسه اینه که این قصه بلنده، خیلی بلند... یه قصه بلند به بلندی هزارتا شب...
قصه ای که فقط میشه یه شبه گفته بشه و غیر این نمیشه. قصه همون قصه نمیشه... آره... هزار شب قصه ای مونده به آخر هزارقصه شب...
هزار شب قصه ای که لزوما هیچ تفاوتی با هم ندارن. فقط قصه هاشون با هم فرق میکنه...
آره لوتی این فقط مقدمه قصه اس... هنوز هزار شب مونده با آخر هزارقصه شب...

Friday, September 12, 2008

Simple Choice



I guess it comes down to a simple choice really:
Get busy living or get busy dying...


(Andy Dufresne – The Shawshank Redemption)


This has been floating in my head again for a few days just like few years ago. Sometimes you feel your forgotten emotions are somehow back. I have no idea whether the quality of the emotion is exactly as it was few years ago. How the hell would you want to measure or define things like that anyways! I am not even sure what that emotion is called. I mean the way I feel when I remember a simple quote like that. It's certainly a mix of things. There is hope but definitely hope is not the only element. I believe there is as much despair! The quote is so touching. That's all I am certain about in the world of uncertainties...


And in the end, I don't really really know whether I can agree with the opening quote of the movie "The Air I Breathe" or not:


No emotion, any more than a wave, can long retain its own individual form.
(Henry Ward Beecher - I have no idea who he is!)


P.S. Lot's of things I have no idea about :D

Sunday, September 7, 2008

شکایت صدای ما پیش شما



از حوصله تنگ کوچه ها خارج است
از حوصله تنگ من هم
همین حرفهایی که نمیزنم
و همه را تا با اشتیاق میرسند قورت میدهم
چنان توی ذوق حرفها میزنم!
وقتی فرار میکنند
خط میزنم روی کاغذ که باز نگردند
باز سلام میکنند!
-------
اینکه غروبها دل ما تنگ است
از دلتنگی غروب ها نیست
از سرخی آسمان هم نیست
سرخی آسمان هم اصلا از دلتنگی ما نیست!
حتی حرفهایی که نمیزنیم اصلا از جنس این چرندیات نیست
که سرخی آسمان را ببندد به ناف دلتنگی ما!
نه...
اینکه غروبها دل ما میگیرد
از دلتنگی غروب نیست
دلتنگی ها غروب حوصله میکنند
سلام میکنند، سر میزنند
آهسته، آهسته
با همان نگاه عاقل اندرسفیه
که هر روز نثار خودم میکنم
نگاهشان میکنم، خط میزنم
خط، خط
باز از زیر خطها سلام میکنند
-----
فرقی هم مگر میکند؟
مادری دیروز غروب
چیزی زمزمه میکرد در گوش نوزادش
که لالایی نبود
صدایش حتما به جایی خواهد رسید
صدای من اما
از زیر خطها سلام میکند
باز خط میکشم
باز تکرار میکند
حتی همه خطها را ادعا میکند!
میمانم بی پناه پیش صدا و خطهای خودم
سکوت میکنم... فایده ندارد!
شکایتش را اینبار دم غروب پیش شما آورده ام!